نفس مامان محمد منصورنفس مامان محمد منصور، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

تقدیم به دومین ستاره درخشان زندگی ما

هدیه عزیز جون برا نی نی گل

امروز (٦/٤/٩١) بالا خره موفق شدیم بریم بازار .   چند روزی بود که عزیز جون بمون پول داده بود  تا بریم برات یه دستبند به انتخاب خودمون بخریم  و ما هر وقت بعد آموزشگاه که می رفتیم دیر می رسیدیم و مغازه ها داشتن تعطیل  می کردن و موفق به خرید نمی شدیم .   و لی امروز تونستیم زود تر از همیشه به  بازار برسیم . عزیز جون گفت : به انتخاب خودتون یا دستبند پلاکی یا انگشتر دار بخرید ولی  بابا علی گفت : ممکنه اگه انگشتر دار   بخریم با انگشترش صورتت رو زخ...
7 تير 1391

هشتمین ماه بارداری

١٦ /٣ دوباره نوبت بعدی دکتر من بود  ولی چون تازه از مسافرت برگشته بودم  خسته بودم و اون روز نرفتم  و در عوض ٢١ رفتم بعد از اینکه دکتر صدای  ضربان قلبت رو گذاشت فشار و وزنم رو اندازه گرفت و گفت : چرا تو بازم وزن  کم کردی تو برعکس بقیه هستی بجای  اینکه وزن اضاف کنی الان ٣ کیلو کم کرده ای   ولی اشکال نداره برات سونو می نویسم تا ببینم وزن جنین چطوره و برام یه سونو  نوشت و گفت ٢ هفته دیگه بیا و سونو  رو همون روز انجام بده بعد من از مطب  بیرون اومدم و با...
7 تير 1391

عید مبعث و سیسمونی نی نی گل

  از بعثت او جهان جوان شد گیتى چو بهشت جاودان شد این عید به اهل دین مبارک بر جمله مسلمین مبارک     گویی که ز صخره ها صدا می آید آوای خوش خدا خدا می آید ای خسته دلان منتظر گوش کنید آوای محمد(صل الله علیه وآله وسلم) از حرا می آید مبعث رسول مکرم اسلام بر شیفتگان خاندان نبوی خجسته وتهنیت باد   خدایا: بی پناهم .پناهم ده تنهام.یاورم باش   خواند زبان دلم ثنای محمد(ص) ماند خرد خیره در لقای محمد(ص) ✿ ✿ ✿ دیده دل، جام جم به هیچ شمارد سرمه کند گر زخاک پای محمد(ص) ...
7 تير 1391

ماه نهم بارداری

نوبت بعدی دکتر من ٤/٤ بود و  من  چون نوبت سونو گرفته بودم، نرفتم .  اول قرار بود این سونو رو ٤ بعدی  انجام بدم و برای روز پنج شنب ه نوبت گرفته بودم ولی بعد از مشاوره  با چند تا مرکز سونو ، گفتند که چون  تو ماه آخرت هستی و الان مایع دور  جنینی کم شده نمیتونن تصاوی ر  واضحی بهت بدن و چون زیاد زیر  دستگاه میمونی ممکنه برا جنین  خطرناک باشه و این شد که منو منصرف کردن و من به بابا علی گفتم برو پولارو پس بگیر و یه نوبت برا سونو ...
7 تير 1391

سومین مسافرت نی نی گل وقتی تو دل مامانشه

        ١١  خردادماه، بالاخره بعداز چند روز  پا فشاری و اصرار موفق شدم بابایی و عزیز جون رو برا رفتن به  مسافرت راضی کنم . چون به خاطر وضعیتم که جفت پایین بود اونا جرات نمی کردن من رو به مسافرت ببرن ولی من که از  تو خونه موندن خسته شده بودم  اصرار به رفتن داشتم و بالاخره هم موفق شدم و عزیز جون گفت: که  تمام مدارک پزشکیتم با خودت بیار  و من به شوخی به او گفتم که یه دست لباس نوزادی هم با خودمون  ببریم و اون گفت که اگه زایمان کردی  از اونجا برات می خرم . ...
17 خرداد 1391

اولین سوغاتی نی نی گل

اواخر فروردین عمه صدیقه (عمه مامانی و خاله  بابایی) به همراه شوهر و پسر و عروس و نوه هاش  وقتی میخواستن به سفر خونه ی خدا مشرف بشن عزیزجون از فرصت استفاده کرد و یه سری  لباس شیک خرید و به اونا داد تا همراه  خودشون ببرن و  متبرکشون کنن تا اولین روزی که  به دنیا میای اونا رو تنت کنم. وقتی برگشتن برات لباسا رو متبرک کرده بودن تازه چند تا سوغاتیم برات  آورده بودن و عمه صدیقه لباسایی رو که خودش برات خریده بود متبرک هم کرده بود.   عکسها در ادامه مطلب اینم لباسایی که عزیز جون به عمه صدیقه داد قربون اون لباسای ...
8 خرداد 1391

ماه رجب و دعای عزیز جون برا نی نی گل در شب آرزوها

حلول ماه مبارک رجب، مبارک باد.    امسال  ٣ خرداد  مصادف با شروع ماه مبارک رجب     بود و ما از خدا خواستیم تا تو به سلامت دنیا بیایی، چون خدا فرموده : هر که در این ماه مرا بخواند ، اجابتش کنم و هر که حاجت آورَد ، عطایش کنم .   من نذر کرده بودم برای سلامتیت تو ماه رجب به زیارت قدمگاه حضرت خضر نبی (ع) که در شهر شوشتره برم.            ماه (رجب)، ماه من ، بنده، بنده من                  &...
8 خرداد 1391